تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

تبسم زندگیمون

ازم رو برنگردون...

تبسم مامان سلام...امروز نمیخوام برات جمله بسازم جمله های شاعرونه.امروز دارم با اشکام مینویسم که از دیروز داره گلومو پاره میکنه.میخوام بغضمو اینجا خالی کنم.چند روزه نمیدونم چت شده.می می مامانو نمیگیری.اگه بدونی الان چه اشکی دارم میریزم میگی باشه مامان دیگه میگیرم.میخوام بغلت کنم بهت شیر بدم شکمتو میدی جلو نمیخوری.به زور میزارم دهنت نمیخوری...وقتی میدوشم با شیشه شیر میدم میخوری اما.یعنی شیشه شیر از می می من بهتره؟؟؟؟؟از امروز با شیشه شیر نمیدم.اونقدر گریه میکنی بعد میخوری.چنان هم با التماس نگام میکنی دلم کباب میشه انگار خودت میخوای بخوری اما نمیشه.تبسمم؟؟؟؟؟فدات بشم؟؟؟یه وقت هوس نکنی به این زودی می می هامو ول کنی.من طاقت ندارم ها مامانی...خدای...
28 تير 1391

مسابقه لبخند یک فرشته....

زندگی را باید از تو اموخت...تو میتوانی بین گریه هایت لبخند بزنی اما ما نمیتوانیم به مشکلاتمان بخندیم. زندگی را باید از تو اموخت تبسمم ...تا به خوابی ناز فرو میروی چه خوشحالی از این ارامش وچه زیبا لبخند میزنی همچون فرشته ها...اما ما از نعمت بزرگ ارامش خدا هم غافلیم...ما حین خواب هم به مشکلات فکر میکنیم....کاش میشد زندگی را از لبخند فرشته هایمان بیاموزیم.... ...
26 تير 1391

انگار بیش از هر چیز مادر توام...

انگار در دنیا هیچ هنری ندارم !!! انگار هیچ وقت دست به قلم و رنگ و دوربین نبرده ام !!! انگار هرگز ساعتی را برای خودم نبوده ام !!! انگار و انگار و هزار انگار ...... انگار همیشه خدا مادر بوده ام انگار هر لحظه ام را با تو نفس کشیده ام انگار سالهاست تو را میشناسم نمیدانم عزیزکم ولی فکر کنم انگار عاشق ترینم .... عاشق تو عاشق نگاه و صدایت زیبای کوچکم انگار جان من مال من نیست مال توست..............انگار بیش از هرچیز مادر توام !!! ...
25 تير 1391

کاش ما هم قدر تو خدا رو شاکر بودیم

١٦ تیر عشقم متوجه دستات شدی وبا تموم وجود میکنیشون تو دهنت.اولش نگران شدم که نکنه عادت کنی وبد بشه اما بعد شنیدم که بچه تو هفته دوازده میفهمه که دست داره ودستاش اشیای خوبین ومیخواد مزه اش کنه وکاملا درکشون کنه.قربون خدا برم.هنوز تو فکرت اینه که دستاتو داری.هنوز از نعمتهای دیگه ی خدا غافلی وفقط به دستات پی بردی وبخاطر دستات چقدر خوشحالی که همش میکنی تو دهنت تا مبادا ازت بگیرنش تا خوب درک کنی این نعمت بزرگ خدارو.فدات بشم عروسکم کاش ما هم قدر تو شاکر بودیم.... ...
24 تير 1391

حمام کردن خوشگلکم

از وقتی به دنیا اومدی مامان جونت میبردتت حموم نمیدونی چه لذتی داشت پشت در حموم تماشا کردنت..عین جوجه ی خیس شده میموندی گاها گریه میکردی گاها هم اونقدر ساکت بودی که تعجب میکردیم.برا اولین بار ٣٠ خرداد خودم بردمت حموم...تبسمم نمیدونی چقدر قشنگ بود حموم کردن با تو.میخواستم همونجا خیس خیس قلوپی بخورمت.الان که ٦ تیره تا حالا سه بار بردمت حموم.دومین بار اول تیر بود که برا حنا گذاشتن برده بودمت.اخه اول تابستون حنا میزارن تا نی نی گل من مریض نشه.اینم پاهای حناییت.... سومین بارم که حمومت بردم دیروز بود یعنی 5 تیر بعد حمومم چنان فرفری میشی که نگو. بعدشم اونقدر ناز میگیری میخوابی انگار صدساله نخوابیدی.قربونت بشم من الهی. ...
6 تير 1391

من هم به دستان کوچکت نیاز دارم....

وقتی گشنت میشه شدید هر دو دستاتو میاری پیش دهنت وهمش سعی میکنی بخوریشون اما هیچوقت موفق نمیشی انگشتتو بکنی تو دهنت ودایم دستات مشته ومسلما دهنتم اندازه مشتت نیست هی تلاش میکنی وسرتو اینور اونور ونفس نفس میزنی انگار تموم درد دنیات گشنگیته ای من فدای درد دنیات بشم.میام وبغلت میکنم دیگه میفهمی میخوام بهت شیر بدم وسرتو برمیگردونی وبازومو لیس میزنی.سینمو در میارم وصورتتو میمالی ودنبال نکش میگردی...تو دل خودت میگی وااای اگه پیداش کنم چی میشه؟؟؟؟از این گرسنگی نکبت راحت میشم...هههههه...نمیتونی پیدا کنی وگاها باز پناه میاری به مشت هات.دستهاتو کنار میزنم وکمکت میکنم تا شیر بخوری وقتی حس امنیت کردی که منبع شیرت پیدا شد دستتو میاری وانگشت سبابه من...
4 تير 1391

حرفهای ناگفته دخترکم....

میزارمت زمین ومیرم تا کمی از کارامو انجام بدم وتو خودت یه کم اطرافو نگاه کنی بعد چند دقیقه که حوصله ات سر میره یه صداهایی از خودت در میاری که کاملا مشخصه دنبال کسی هستی که سرگرمت کنه مثل ا اووو...وصداهایی که نوشته شدنش سخته.میام پیشت وقربون صدقت میرم وکمی باهات حرف میزنم چشمامو خیره میشی وخوشحالی از اینکه اومدم پیشت بعد به لبهام خیره میشی انگار میخوای یاد بگیری چطور میتونم با حرکت دهنم صدا در بیارم واونوقت سعی میکنی دهنتو عین من حرکت بدی اما جز  اگیغ وگیغ چیزی نمیتونی بگی ....مامان قربون حرفای ناگفتت بشه تبسم زندگیمون. ...
4 تير 1391

چه زیباست تبسم هایت....

از خواب بیدار میشوی واماده ی گریه کردن...کنارت می ایم وچشمان سیاهت را به من میدوزی با ان معصومیتت چه با احساس چه با معنی می نگری...چقدر سخن ناگفته در چشمانت پنهان است ومن محو نگاهت میشوم من خدایم را در چشمانت میبینم من هم پر مفهوم خیره ات میشوم وانگاه تبسمت دنیایم را گل باران میکند.کاش ممکن بود توصیف تبسم شیرینت تبسم شیرینم.... باور داری که هنوز باور ندارم وجودت را؟؟؟؟؟باور ندارم معجزه ی چشمانت را حتی یک تار مویت را.چه زیباست تبسم هایت نازنینم....خدایاااااااتبسمم را از من لحظه ای دریغ مکن.....امین
2 تير 1391
1